"خویشتن از خویش" در گالری نگر/گزارش تصویری

گالری نگر از روز جمعه ششم اسفند ماه میزبان نمایشگاه انفرادی سحر باصری سعدی تحت عنوان "خویشتن از خویش" شد.

سحر باصری سعدی، متولد ۱۳۶۶، کارشناسی ارتباط تصویری و کارشناسی ارشد نقاشی دانشگاه هنر تهران است.

وی در گفتگو با خبرنگار گالری آنلاین بیان کرد:

گاهی انسان در زندگی به ناچار درمانده می شود نه جسم میخواهد نه ذهن و نه زمان و آرزوی مرگ میکند و شاید نوعی پالایش ذهن از افکار... از اینکه شاید زندگی را بتوان سانسور کرد و به این فکر میکنی این آرامش کجاست انقدر دنبالش میروی باز به هیچ میرسی. از آسمان و زمین آرامش طلب میکنی..
در واقع من بدنبال پرسش و جستجوی این دغدغه ذهنی خودم ، با توجه به ذهنیت و موجودیت هر انسانی از قبل تولدش در رحم مادر و زیستن او در آب رسیدم به آرامش و احساسی که هر کسی در عمق آب تجربه کند. آن حس تعلیق و رهایی جسم ، زمان ، ذهن...

وی در ادامه افزود:

ابعاد اکثر کارهای این مجموعه بالای یک متر است و تکنیک تمام کار ها رنگ روغن است.

باصری در پایان دلیل انتخاب عنوان خویشتن از خویش برای این مجموعه را چنین شرح داد:

خویشتن از خویش. یعنی رهایی از خودت برای آرامش یا مرگ موقت و شاید نوعی کما برای رهایی روح و زندگی دوباره. اما با روح پالایش شده یعنی خودم را از خودم بوجود می آورم.

در استیتمنت این نمایشگاه امده است:

مكان "من" بودن

یا

"من" كجایم هستم!

شاید خاطره ای دور باشم، شاید زمانی وجود داشته ام؟ من كجا هستم؟

در تنهایی مطلق، در وحدتی آرامش بخش با این دنیای سنگین معلق مانده ام. جسم صُلبم با محیط در آمیخته، همچون جنینی در بطن مادر. تجربه ای قدیمی و گم شده، كه جسمم آرزومندانه می جست اش. تجربه ی صلحی مطلق و بی انتها. جدایی دوباره از این آشتی با خود دشوار است. حركاتم كند و آهسته است. من با این دنیا یكی شده ام، كندی ضربان جسم ام مرا به درون خودم فرا می خواند. در این یكسانی با محیط، بدنم كمرنگ تر می شود تا بكلی محو شود. تنها یك آگاهی معلّق از بودن، بدون هیچ ارجاعی، یك آگاهی شكاك به وجود "خود". شاید زمانی بوده ام؟ خاطرات سرابی می سازند از گذشته ام در افقی كه از من جلوتر است. گذشته ای كه همیشه خواسته ام از آن فرار كنم. زمان، ذهن من است و مكان خودِ "من".

چشمان بسته ام لختی محیط را بر پشت پلك هایش لمس می كند، چشمانی بسته ولی بینا به درون. در این سكون معلق به درون خود برمیگردم، به آن آشیانه ی مطمئن. صدای اندیشیدنم در گوشم منعكس میشود. "من" در در نقطه ای در مركز ذهنم هستم. فاصله ی من با خودم كم تر و كم تر می شود، شفاف تر و روشن تر می شوم. در این خلوت درونی پالوده می شوم، از هر اشاره ی بیرونی، از هر نگاه بیگانه، از هر فكر نامتجانس. شاید صلح گم شده ام را اینجا بازبیابم. شاید رو به دنیایی بهتر گشوده شوم.

logo-samandehi